نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

پایان یک بو


امروز ته شیشه بیوتی را درآوردم. من هرگز یک عطر را دوبار تکرار نکرده ام و تنها چیزی که میان من و این عطر مانده این است که روز خوشی بیاید، ساعت خوشی و حواسم را پاک داده باشم به چیزی و از ته دل بهش بخندم و همان وقت چند نفر از کنارم رد شوند. یکیشان همین عطر را زده باشد، یک لحظه لبخند روی لبم بخشکد توی دلم چیزی بریزد، و بگویم این...این بو... و هی فکر کنم و یادم نیاید،  همه ی حس های این روزها در همان یک لحظه درونم زنده شوند اما چیزی یادم نیاید.