نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

سارا (دخترهای باشگاه قسمت ۱)

رختکن را بوی عرقشان برداشته، تازهواردی را دوره کرده‌اند و بلندبلند می خندند. تازهوارد کش چادرش را دور گردن می اندازد، چادر را رو به جلو می‌چرخاند و آن زیر مشغول تعویض لباس‌هایش میشود. سربه‌سرش می گذارند:«حالا چرا انقد آروم حرف می‌زنی؟» تازه‌وارد با خندهٔ بقیه لبخند می‌زند و گونه‌هاش گل می‌اندازد. همه اتفاق نظر دارند که شبیه سارا است. سارا هم قدش بلند بوده، هیچ حرف نمی زده و موقع خندیدن تا بناگوش سرخ می شده. و بعد می‌گویند:«فکر نکن این سارا کم‌ کسی بودا، قهرمان کشوری بود». و تعریف می‌کنند که سارا دو سال آمد، اما یکهو همه چیز را رها کرد، کمربند سیاه را، مسابقه‌ها را، دوست‌هایش را. آن آخرها همه دیگر فهمیده بودند موضوع "امر خیر" بوده. یکی‌شان با خنده و با لحنی که من تشخیص نمی‌دهم شوخ است یا طعنه‌آمیز یا شاید اندوهناک، می‌گوید:«من قشنگ یادمه روز آخری که اومده بود اتوی موش رو با خودش اورده بوده. بعدِ کلاس نشست با حوصله موهاشو اتو کرد...».
حالا دیگر همه لباس‌های سفید و خیس‌شان را درآورده‌اند، مانتوهای کوتاه و بلند مشکی را تن کرده‌اند و از رختکن بیرون می‌روند.