نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

حرف هایی با خودم

آشوب پاسخ همه ی پرسش های توست. چقدر زور بزنی تا منطقی پیدا کنی...نه، نه! تا منطقی بسازی. 

هیچ دایره ای کامل نیست. 


این همه خودم را کاویدم و این همه دور شدم از خودم. غریبه ای ته وجودم توی صورتم تف انداخت و من نتوانستم بهش بگویم تو همه چیز و همه کس نیستی. این همه خودم را باختم.

اما حالا همه ی چاله ها را دوباره پر میکنم و میدانم آن ته ته ها هم خبر خاصی نیست چون توی این قبیله هرگز آیین دفن نبوده، هر جنازه ای هم که زمانی روی دستم مانده سوزانده ام.

وقتش رسیده از نقطه ای که روزی ایستادم، خودم را از سر بگیرم.