نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

پستی که وسطش از دستم سرید و شاعرانه شد!

دست من را می گیری از این جا ببری؟ 

اصلا بیا با من تصادف کن، از آن تصادف هایی که آدم تویشان به کما می رود و هر چه رفته و می رود را فراموش می کند. بعد من را بغل کن و ببر. به سالی که امسال نباشد، به ماجرایی که هرگز به خواب ندیده باشم.

 برای من دانایی جهان را کنار بگذار. خوب می دانم آن دو نقطه ی سیاه درون دو چشم تو وحدت دوگانه ی وجودند! من را با خودت ببر به سرزمین خودت. به آنجا که هیچ رازی نیست.