یعنی تو میگویی اگر من الان خودم را خوابچپان کنم فردا میتوانم پنج صبح بیدار شوم؟! یک عمر تجربه، افراشته، قاطع، راسخ، فرمند و گران مقابلم ایستاده میگوید: نع!
پس تو میگویی چه رانگ است با من که هیچ وقت خدا نمیتوانم به کاروبارم برسم؟ صبح که خوابم. عصرهم که یا ملولم یا زیادی ملنگم، شب هم که اتاق فرمان کلاً توسط نیروهای شورشی اشغال است. یک عمر تجربه انگشت سبابهاش را توی گوشش میکند، درمیآورد، به انگشت شستش میچسباند و خیره میشود به نقطهای بین آن دو انگشت و حال من را به هم می زند، هی لب و لوچهاش را کج و معوج می کند و در همان حال قوز میکند و زیرلب چیزهای نامفهومی را نشخوار میکند.