نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

موقت دیگری

دلم میخواد برگردم خونه. خونه ای که نداشتم. پیش یاری که نداشتم. کارایی کنمو که نمیکردم.

میخوام برگردم همون ایران کوفتی خودم. با یه پسر کوفتی ایرانی دوست شم. یه مدت بچرخیم این ور اونور. بعد دیگه تسلیم شم و شوهر کنم. 

بعدشم نمیدونم چی میشه. لابد تصمیم میگیریم مهاجرت کنیم. بعد من بهش میگم اولا ما دیگه پیر شدیم دیره بعدشم من قبلا ازینکارا کردم و فایده نداره. اصلا شاید خودش قبلا از این کارا کرده باشه و بدونه. 

بعد من حامله میشم. بعدشم میزام. بعد میریم با هم شهروند پوشک و نواربهداشتی باکسی میخریم. 

همه اینا تو تهران اتفاق میفته. چون هر دومون از شهر کوچیک و فک و فامیل خوشمون نمیاد. 

من مانتو بلند جلوباز میپوشم و ماهی یه بار میرم هایلند رژ قرمز میخرم. با خیال راحت بدون اینکه بترسم حالا بقیه چی فکر میکنن میزنم. تازه یه برق لبم روش. 

بچه که بزرگتر میشه میگیم اه چه غلطی کردیم موندیم ایران. هوا آلوده. غذاها همه پالمی و نگهدارنده و رنگ مصنوعی. پراید صد میلیون. وضع جامعه خراب. معلما بکن. آخر تفریحمون رستوران. آینده بچه چی میشه. 

بعد خب طبیعتا یه نفس راحت میکشیم که اینده خودمون تموم شد راحت شدیم. حالا هرچی هست واسه بچه است. این کلاس میفرستیمش. اون کلاس میفرستیمش. اون بهش نصیحت های خردمندانه میکنه. من براش تزای روشنفکرانه میدم...

بعد یه عصر زمستونی کنار یه پنجره دارم قهوه می‌خورم یاد اینجا میفتم. با خودم میگم اگه برنمیگشتم ایران چطور میشد.