نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

در جستجوی زمان از دست رفته

با همان شورت و تیشرت توی رختخوابم لپ‌تاپ به بغل زدم بیرون و لق لق کنان آمدم نشستم توی سالن مطالعه. وسواس بیرون کشیدن موی زیر پوستی کنار ابروم که غلبه کرد آینه و موچین را کشیدم بیرون و یک لحظه با خودم فکر کردم که درست روبروی دوربین مداربسته نشسته‌ام و یکهو خاطره سالن مطالعه فرهنگسرای اندیشه همان که بغل پالیزی است جلو چشمهام زنده شد. 

بخش زنانه را می‌گویم: مثلا هفت هشت تا ردیف بود. هر ردیف شامل نیمکت سفید یکدست درازی بود با شش هفت تا صندلی. روبروی صندلی یعنی روی نیمکت حائل بلندی بود به موازات نیمکت کشیده شده. یعنی توی هر ردیف که می‌نشستی دیگر ردیف جلویی یا پشتی‌ات را نمی‌دیدی. دیدت محدود می‌شد به بغل دستی‌هات. پوشیدن شال ممنوع بود. فقط با مقنعه راهت می‌دادن. 

ظهر مرداد است. مقنعه‌ را توی کبف ‌می اندازم دم در ورودی، پایینِ راه پله یواش شال را سُر می‌دهم عقب و مقنعه را سر می‌کنم و جوری که تا جایی که می‌شود به نگاه آن زن پشت میز دم در ورودی نیفتم سریع میروم تو. آخرین ردیف و آخرین صندلی را انتخاب می‌کنم شال را که توی کیفم پیچیده دور «در جستجوی زمان از دست رفته» کنار می‌زنم. کتاب را مثل آجر بزرگی میکشم بیرون روی میز می‌گذارم و از جایی که کاغذ گذاشته‌ام بازش می‌کنم. یک لحظه بلند می‌شوم از بالای حائل ردیف‌های عقب و جلو و همچنین زن پشت میز را دید میزنم سریع می‌نشینم و دست میبرم دکمه بالای مانتویم را باز می‌کنم و دانه‌های عرق پایین گردنم را فوت می‌کنم. می‌چسبد. یواش کاسه مقنعه را می‌گیرم و کله‌ام را از سوراخ مقعنه می‌کشم بیرون. حالا مقنعه روی سرم شبیه روسری‌های زنان‌های روستایی دوره رنسانس است. دوباره فوت می کنم. یک دکمه دیگر را هم باز می‌کنم و دستم را زیر چانه می‌گذارم و آرنج و بازویم را ولو می‌کنم روی میز. هنوز به خط سوم نرسید‌ه‌ام که صدای پای زن را می‌شنوم و تا بیایم به خودم بجنبم بالای سرم است.

-خانم مقعنه‌ات رو دروردی؟!

-کسی اینجا نیست

-بپوش خانم

- در نیوردم که. رو سرمه. موهام که پیدا نیست. هوا گرمه...

-کارتت رو می گیریم و عضویتت باطل میشه

توی دلم می‌گویم باطل اینجاست. مقنعه را سر می کنم. کاغذ را دوباره می‌گذارم همان صفحه‌ای که بود. کتاب را مثل آجری بلند می‌کنم و می‌گذارم توی کیف. دم در، پایین راه پله، مقنعه را با شال عوض می‌کنم و فکر می‌کنم کجا بروم.