نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

هدیه

 شانزده سالگی ام را هدیه کن زمانی که تنها ترانه ای مرا حماسه‌ای عشقی بود. یا شش سالگی  را که من و تصاحب تمام شگفتی‌ها، هیچ غریب نبود. نوزادی ام را  آنوقت که خواب کوتاه ظهرم روی سینه مادر سفری بی‌انتها بود. هشت سالگی‌ام که برای پاهای خسته ی کوچکش هیچ مقصدی دور نبود و هیچ راهی نرفتنی. مرا ببر به بیست سالگی و بیخیالگی... . به من خودم را هدیه بده. روزهایی که می‌نوشتم. روزهایی که رویایی به سر داشتم روزهایی که از کتابی به کتاب دیگر میغلتیدم.