قلب آدم میداند. از همان لحظهٔ اول. مشکل این است که قرار است یک بار بشود... . و آن یک بار اولین و آخرین نیست. آن یک بار فقط آخرین است.
دختر امروز روز دیگری است. تو آدم دیگری هستی. و کسی چه میداند که آیا دیروز تو گدایی بودهای یا شاهی. بچه که بودم فکر میکردم اصلا از کجا معلوم؟ از کجا معلوم من یک دقیقهٔ پیش آدمی بودهام با زندگی دیگری و الان هیچی از آن را به خاطر ندارم. همهٔ این خاطرات کنونی را همین یک دقیقه پیش چپاندهاند توی مغز من. ساختهاند و چپاندهاند. یا من ساختهام اما... اما هزاران خاطرات دیگر را هم در دنیاهای دیگری باز دارم و یادم نیست. اما چه فرقی میکند؟ من اینم و اینجا. دلکنده از آدمهایی که بهشان خوشگمان بودم. دل خوش کرده به خودم. و به دنیا. آره این بار «و به دنیا»....