نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

ها... این!

میدونید کجاش سخته؟ اونجا که ما ناخودآگاه از اون کسی و چیزی که هستیم و داریم ، اما نمی‌خواهیم شون خیلی خیلی لذت می‌بریم و راضی هستیم و حال میکنیم. 

اینجوری بهتون بگم که برعکسه. برعکس اون چیزی هست که به خوردمون میدن تو کتابهای روانشناسی و ... . به ما میگن درد ما اینه که خودمون رو دوست نداریم، عزت نفس نداریم و برای همین به خودتباهی دچاریم و هی هر روز گند می‌زنیم به خودمون و زندگیمون. این نیست. اتفاقاً ما عاشق اون آدم پر از درد و پر از عیب و ایراد و چپ و چول درونمون هستیم. اون تنها کسیه که تونسته بعد از تموم گیرو گورا ما رو نگه داره و وادار به زندگی کنه. اون بهترین نسخه ایه که ما می‌شناسیم و بلدش بودیم. 

خودآگاه ما ازش متنفره؟ آره که هست چون داره میبنه که ما میتونیم بهتر باشیم. پس عملا و اتفاقا ما در سطح خودآگاه خودمونو دوست نداریم تو ناخودآگاه خیلی هم مورد ستایش خودمون هستیم. و همون‌طور که اول گفتم. قسمت سخت ماجرا دقیقا همینه که از درون نمی‌خوایم تغییر کنیم.