نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

یعنی حتی اینم می‌گذره ؟!

از شدت استرس پتو رو گرفتم محکم چنگ میزنم. واقعا هیچ کار دیگه ای ازم برنمیاد، قبلنا لپ خودمو چنگ میزدم. دیگه اون حالت حالمو خوب نمیکنه. ازون احساس مازوخیستی نشأت گرفته از حس گناه بیرون اومدم. می‌دونم تقصیر لُپای من نیست. تقصیر خودمم نیست. اینجوریه و باید بگذره. به چیزی که ممکنه پیش بیاد هم فکر نمیکنم چون میدونم فایده ای ندارد فکر کردن بهش. 

فقط اگه یه روزی دستم به جایی بند بود آدمای تو این حال رو کمک میکنم. بندم نبود همینکه خودمو تونستم کمک کنم خودش یه دنیا می ارزه. 

اگه از اضطراب پس نیفتم امروز خودش پیروزی بزرگیه.