نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

il valigione


Sono io di nuovo, la ragazza con il valigione rosso!


پنج سال پیش تو قطار میلان به فلورانس، چمدونم هیچ جا جاش نمیشد نه بالا نه بغلا نه جلو پام... طرفای بعدازظهر و غروب بود و من پروازم هفت صبح همون روز با تاخیر دو ساعته پریده بود. از دوازده و یک  شب تو فرودگاه بودیم. من نه فقط اون شب، که از دو شب قبلش نخوابیده بودم.

 تو قطار خودمو زدم به خنگی و خیطی. هر کی باهام حرف میزد میگفتم: من زبون ایتالیایی دُنت اندِرستند! تازه انگلیسی هم نات اندرستند! خسته تر از این بودم که حتی بخوام بگم فارسی رو میفهمم. حالا بماند ماجراهای روزها و ماه‌های قبلش. خلاصه هر کی میومد یه چی به ما میگفت و فکر میکرد نمی‌فهمم. و من سر ده دقیقه تو کل قطار معروف شدم به «دختره با چمدون گنده قرمزه». کل مسیر هم، هم ردیفی هام رو می‌شنیدم که داشتن «پشت سر» من حرف میزدن و نچ نچ میکردن و یکیشون هم اصرار داشت که من خودمو زدم به اون راه و شرط می‌بنده که ایتالیایی بلدم و وقتی اینو می‌گفت تو چشمام نگاه میکرد که عکس العملمو ببینه :))  و اون دیگری ها هی سعی میکردن متقاعدش کنن که نه باباااا! نه این نمی‌فهمه نگاش کن اصلا گیج میزنه :))

حتی الانم برام خنده دار نیست با اینکه میخندم. یکی از سخت ترین روزای زندگیم بود اون روز، کل ۲۴ ساعتش. که الان مجال تعریفش نیست. 

دقیقا ۱۲ شب رسیدم سر تختی که رزرو کرده بودم و فقط یه پیام فرستادم خونه که رسیدم.



+ عزیزی که پیام دادی، از پیامت  و از حضورت خیلی خیلی ممنونم.