نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

Feeling like home

امروز که نوبتم افتاد بعد اون یارو دیوونهه که کله ی طرف پشت باجه رو ک.. ری کرد، فکر نمیکردم تو کمتر از ۱۵ ثانیه مسئول پشت پیشخون رو از نقطه جوش برسونم به دمای یک روز اواخر اسفند. اون سری پسره بهم میگفت خیلی عجیبه تو با اینکه  اینهمه استرسی هستی اما آدم کنارت آروم میشه. اینو بارها و‌بارها شنیدم. واقعا نمیتونم بگم درون من آرومه. یعنی سر مسائل شخصی خودم اصلا. حدس من اینه احتمالا واسه اینه که تهی از کینه و بدخواهی ام. نسبت به همه چیز. و کلا تو زندگیم تا به حالا به ندرت بدجنس بودم. و شاید همینه که این حس  رو به همه میده که کنارم راحتن