نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

بوی زندگی

پنکیک موز پختم به همراه گل گاوزبون . و یه جوری مفتخرم که سزار هم هنگام فتح گال نبوده. 


جاش بی آش!

هر وقت دنبال خونه میگردم قبل از خونه خواستگار پیدا میکنم. از رو آگهی فیسبوک میان. اولش فکر میکنم واسه خونه پیام دادن بعد میبینم نه بابا واسه خودمه. امروز این یکی اومده نوشته ما با همدیگه تو فلان بار آشنا شدیم؟ تو دلم میگم کون ات لق از این ضایع تر pick_up line نبود بیای به ما بگی؟  پسره خوشگله و همین بغل گوشمه و به نظر کیس بدی نیست، ولی بعد دو سه تا پیام دیگه جواب نمیدم. 

رو آرامش الانم نمیتونم ریسک کنم. حالا ریدم بش هیچ آرامش خاصی هم نیست ولی ما را به خیر این آلات ذکور هیچ امید نیست و فعلآ تو این وضع من شرشون کم باشه بهتره.


از خسیس‌ها بگریزید، از همه عن‌تر اونان

دارم به این آهنگه که میگه I want my kisses back from you گوش میدم و همزمان با دپرشن دیل متمدنانه‌ای می‌کنم. هر بار هم این یارو این جمله‌شو تکرار می‌کنه (I want my kisses back from you) خنده‌ام میگیره. فکر میکنم این دیگه چه سایکوی گدای اوسگولیه! دختره چه عن‌شانسی بوده...! 


We are moles, my friendWe are just moles, my friendBlind against the darkThat's where we belong

با بیمه و مزایا

کاش میشد واسه دو سه روز اول پریود یکیو استخدام کرد بیاد به آدم محبت کنه. کارای آدمو انجام بده، ماچ کنه، انسانیت رو به نمایش بذاره، خریداتو بکنه بعد چیزای مقوی آماده کنه دستت بده، گوش شنوا و دست نوازشگر بشه. هی ازت بپرسه کاری نمیخوای برات کنم؟

این لازمه. این واقعا لازمه. شغل بسیار شریفی هم هست. 

من برای عصر دیگری مناسب تر بودم. شاید زودتر شاید دیرتر. 



مهم‌ترین بخش این پست تخمه‌شه

می‌دونی چی دلم می‌خواد؟ برم تو یه دورهمی نسبتا شلوغ شبانه ازونا که همه با هم حرف می‌زنن، و یه گوشه بشینم تخمه بشکونم ، کسی کاری به کارم نداشته باشه منم  هیچی نگم به بقیه نگاه کنم و فقط شنونده چرت و پرتای جمع باشم. مهمونی بی ماجرا، آروم و بیخودی هی الکی کِش بیاد. اون وسطا خانم صابخونه وسط هیاهو بهم اشاره کنه و آروم بگه چایی نمی‌خوری بریزم؟ منم فقط بگم: نه ممنون. 

«به کار بستن»

سفری به ماورا

خواب دیدم هیچ چیز هیچ شی یا موقعیت یا انسانی دارای معنی نبود. یعنی نمیشد بهش هیچ گونه برچسبی زد. و کل دنیا در چنان آرامشی غوطه میخورد که تا یک ربع بعد از بیداری این آرامش هنوز تو بدن من جریان داشت. در واقع چیزی جدی گرفته نمیشد. همه چیز فقط بود و همین. 

توی خوابم اتفاق ها و آدم های متعددی بودن و از نظر بصری خواب متفاوتی نبود. فقط در تمام طول خواب آگاهی وسیع و عمیقی در جریان بود.  و  خیلی جالبه همون دم بیدار شدن در حالیکه همون آگاهی فوق العاده  هنوز تو وجودم بود میدونستم که توی بیداری پایدار نخواهد بود و باید براش کلمه و تعریف پیدا کنم تا چند دقیقه بعد از دستش ندم. این پست چیزیه که ازش برام باقی مونده اینکه هیچ چیز جدی ای وجود نداره، هیچ چیز در ذات خودش ویژگی ای نداره. جنگیدن برای خوشحالی کاملا بیهوده است. و آرامش و حقیقت در تعریف نکردن و معنی ندادن به امور آدمها اشیا ماجراها و... هرچیزی توی این دنیاست. 


من فقط داشتم یه اسپرسو می‌خوردم که کشید به «در رثای! ترکیه‌ای ها»...

به نظر من بهترین مدل قهوه، مدل ترکیه‌ای هاست. بهترین قهوه، ترکه. تو ایتالیا میگن خدا صبح رو به خاطر قهوه اش آفرید. اول قهوه رو آفرید، بعد آب رو... و از این دست کشته‌مردگی برای قهوه. ولی هیچ مدل قهوه‌شون به نظر من به کیفیت قهوه ترک درنمیاد. ترکیه‌ای ها تو موسیقی هم خوبن. منظورم موسیقی سنتیشون نیست. آهنگسازای مدرن خیلی خوبی دارن، تو فشن و پوشاک هم خوبن، یادش بخیر دو سه سال پیشا که سر کلاس میرفتم یه بار یه بلوز خوشگل که از ایران اورده بودم تنم بود. لباسه رو از یه بوتیک که میرفت ترکیه جنس میورد گرفته بودم و طرح و پارچه و همه چی مال ترکیه بود. اون روز اول از همه صاف یه همکلاسی ترکیه‌ایم بهم گفت وای چقدر این بلوزت قشنگه از کجا گرفتی؟ گفتم از کشور خودم اوردم گفت چقدر شما ایرانی‌ها باسلیقه‌اید   :)))   آقا از منظر یه زبانشناس میگم  زبونشون هم قشنگه خدایی.تازه  اخیرا هم با یه شوی کمدیشون آشنا شدم یارو خیلی خوبه. من کم کمدی ندیدم از فرهنگای دیگه و خیلی راحت میگم این یارو محشره. حالا من مردمشون رو واقعا نمیشناسم زیاد و هرگز تجربه زندگی تو ترکیه رو نداشتم. اما اینا واقعیتاس دیگه.

تا به من چه رسد


همه خطای منست این که می‌رود برمن

زدست خویشتنم تا به خویشتن چه رسد


نمی‌دانم چند بار دیگر «خودم» باید شکستم بدهد تا  دیگر باهاش نجنگم.

کشفیات

به صورت بالقوه یعنی به شکل خام و آموزش نیافته و تنها با اتکا به پتانسیلهای ذهنی و جسمی ما تقریبا میتونیم همه رو همزمان دوست داشته باشیم. 

اما با توجه به شرایط و زمان به نفعمونه بالفعلمون یگانهخواه و رمانتیک باشه. بد هم نیست اصلا. مناسب هم هست. 

همینقدر سانتیمانتال!

نوجوان که بودم باور داشتم اعتبار زندگی هر آدمی به بزرگی ماجراهایش است. و هر ماجرای بزرگی حتماً شامل دو ویژگی اساسی است: ۱-عشقی پرشور و طوفانی، ۲- تراژدی کوبنده سهمگینی.


+ بعدها جان کندم تا این لاطائلات را از مغزم بیرون کردم. 

نصایح بعد از نیمه شب

شاید به نظر زردنویسی برسه اگر بگم باید با کسی رفت تو رابطه که خودش رو دوست داره و برای خودش احترام قائله. ولی زرد یا بنفش یا میخواد اصلا خردلی باشه در حقیقت ماجرا فرقی نمیکنه. آدمی که خودش رو دوست داره اولاً هرگز نمیره تو رابطه با کسی که دوستش نداره چون اینو بر خلاف منافع خودش میدونه، پس اگر با کسی هستی که خودش رو دوست داره مطمئنی که تو رو هم دوست داره که باهات مونده،  چون این آدم در حق خودش و دلش ظلم نمی‌کنه. ثانیاً، آدمی که خودش رو دوست داره بهترین ها رو برای خودش میخواد، مادی و معنوی، توی رابطه با این آدم تو وارد یه زندگی این سبکی میشی. حرف خوب می‌شنوی، جای خوب میری، تایمت رو خوب میگذرونی، آدم باکیفیت تن به بی کیفیتی نمی‌ده.

بنابراین از من می‌شنوید دنبال کسی نباشید که دوستتون داشته باشه، اونی که خودشو دوست داره گارانتیه.