Still I feel, as If I’m a walking machine, Watching it all through a screen There is nothing in between to me This might as well not be real”
یه قصه دو نفره لحظه خداحافظی تموم نمیشه.نه لزوما. یه قصه یا قبلش تموم شده اونجایی که یکی یا هر دو یه جایی بریدن اما نشده که به زبونش بیارن، یا نتونستن یا دیگه اهمیت ندادن.
یا بعدش تموم میشه. بعضی قصه ها تا روزها و سالها بعد از جدایی تو دل و ذهن آدما پیش میرن. اون قصه هایی که لحظه خدافظیشون اشتباهی بوده ،بدبیاری بوده، حماقت بوده.
یه وقتایی به آدمایی درست وسط دوتا قصه اینجوری زندگی میکنن. همونایی که عاشقانه هاشون گریه است آهه، بغضه… با کسی هستن که نباید باشن، با کسی نیستن که باید باشن…
سیب خریدم که بپزم با عسل و زعفرون که صبح بریزم رو فرنچ تست. ولی همونجور رو ظرفشوییه. اولین باره دلم میخواد کاشکی یکی بود کار خونه ام رو میکرد. عین مونیکا تو فرندزم تو کار خونه. فقط هم برای خونه خودم. خونه بابام زیر کونمو به زور تمیز میکردم. دلیل هم داشتم. پشیمون هم نیستم حقیقتش. اما سر خونه خودم وسواس دارم. حتی هرگز غذای ظهر مونده رو نمیخورم. شنبه یا یکشنبه جارو به دست حیاطمو آب و جارو میکنم و عن مرغای دریایی رو از کف اش میشورم، لذت و آرامشی که کار خونه ام ، آشپزی و تمیزی و مرتبی اش بهم میده رو کمتر جای دیگه ای میتونم پیدا کنم.
غصه ام از اینه که نمیدونم تا کی اینجا موندنی ام. یا وقتی بخوام برم چجوری و کجا قراره برم. واسه همین هنوزم بعضی چیزا رو نخریدم. مثلا دوست دارم حالا که یه حیاط کوچولو دارم یه باربکیو براش بخرم.
گفته بودم چند وقت بود خواب خوب ندیدم. دو سه شبه میبینم.
یه چیز جالبتر از خواب یه ساعت پیش تو بیداری دیدم رفتم بیرون نیم ساعت دویدم سر راهم طاووس درومد به چه خوشگلی
دیشب خواب نبودم که مادریزرگم اومد پیشم. ولی انقد هق هق زدم که رفت. نمیدونم چرا تو اون حال بد باید مادربزرگم رو برای خودم تجسم کنم. و همینه که میگم اون اومد. و من تجسمش نکردم.
شب که خوابیدم باز خوابشو دیدم. تو خواب داشتم دنبال جای خلوتی میگشتم که برم دراز بکشم واسه همین رفتم خونه اش پای پله ها یادم اومد که خونه اش رو خالی کردن . که مرده. که دیگه اونجا هیچی نیست.
به جز دوبار که خواب ف رو دیدم تو هفت هشت ماه گذشته یه خواب خوب ندیدم.
تنم بوی لوسیون ضدآفتاب میده، دلم میخواد بنویسم از همه چیزایی که این روزا تو ذهن و زندگیم میگذره. اینجا نمیشه. شاید یه جای دیگه باز کردم و همه رو نوشتم.
یه راه داره گذر از این حس خشم و تنفر و عصبانیت. از این حس قربانی بودن. بزرگتر بشی . و خوشحال تر بشی. تو بزرگ بشی اون چیزا و اون آدما کوچیک میشن برات.
It’s not because I haven’t done anything important in my life
It’s because I’m losing it all
مگه مردها از مردانگیشون برای پیشبرد کارها استفاده نمیکنن؟
چرا وقتی زنها از زنانگیشون استفاده کنن میشه غلط؟!
اگه مردی از تن صداش بهره میبره که مدیر بودن خودش رو ثابت کنه هیچ غلط نیست که زنی برای رسیدن به هدفش سر کار عشوه گری کنه.
All I wanted was to be good
To do everything in truth
You bloody mother fucking asshole
یه میل شدید پنهانی به اشتباه کردن در من وجود داره که هی همیشه از همه طرف مهار شده. واسه همینه گاهی میزنه به سرم برم خودمو غرق کنم، یه جوری همه اشتباه های نکرده ام رو یکجا کنم.
من کلی تو زندگیم اشتباه کردم نه که نکرده باشم. اما اشتباه آگاهانه نه. به ندرت اشتباه آگاهانه کردم. یعنی وقتی اشتباه کردم که عقلم نرسیده.و در لحظه فکر میکردم کارم درسته. اما یه مدل اشتباه ها هست که تو میدونی داری غلط میکنی اما میکنی چون … نمیدونم چرا. نمیدونم چی میشه که بعضیا استاد این مدل اشتباه کردنن شاید وسوسه درونشون قویه یا اونا در برابر وسوسه ضعیفن. من این مدل اشتباه رو واقعا خیلی کم کردم. چون با اجازه حاجیتون پی اچ دی کنترل نفس داره. همین این در من تبدیل شده به یه معظل.
رفیق ناباب میطلبیم.
I would have fallen for you
I would have run away with you
I would have broken the box
If you were true
If there was not a mirror always on your eyes, to make you see only you
If you’re not fooling me then don’t fool yourself my friend
نمیدونم چرا هرچی مینویسم میذارم تو چرکنویس. اینم نمیدونم منتشر میشه یا نه.
امروزم دریا بودم. همون ساحل همیشگی. اگر میتونستم هر روز برم دریا و آفتاب بگیرم میرفتم واقعا. فکر نکنم هرگز خسته بشم. این حال بعدشم خوبه ، میای دوش میگیری لوسیون میزنی و مثل جنازه می افتی. تازه خیلی هم تو آب نبودم.
نمیخوام به چیزای دیگه فکر کنم.
نه تنها علاقه ام به مشروب برگشته، بلکه احساس نیاز دارم. یعنی این دومی جدیده. یکم برا خودم میترسم. خوشبختانه من همیشه بلد بودم جلو خودمو بگیرم . ولی از یه طرفی دارم از نظر روانی به سمت «به تخمم دنیا و مافیها» کشیده میشم با یه شتاب خوبی. و خب نه که بخوام از الکل به عنوان کاتالیزور استفاده کنم بلکه قضیه اینه که عواقب اینه مصرف مشروبم زیاد بشه داره میره سمت چپ.
حالا اون همه چیز خوب نوشتم گذاشتم تو چرکنویس، این بی تربیتی رو منتشر میکنم.