دیشب خواب نبودم که مادریزرگم اومد پیشم. ولی انقد هق هق زدم که رفت. نمیدونم چرا تو اون حال بد باید مادربزرگم رو برای خودم تجسم کنم. و همینه که میگم اون اومد. و من تجسمش نکردم.
شب که خوابیدم باز خوابشو دیدم. تو خواب داشتم دنبال جای خلوتی میگشتم که برم دراز بکشم واسه همین رفتم خونه اش پای پله ها یادم اومد که خونه اش رو خالی کردن . که مرده. که دیگه اونجا هیچی نیست.
به جز دوبار که خواب ف رو دیدم تو هفت هشت ماه گذشته یه خواب خوب ندیدم.
تنم بوی لوسیون ضدآفتاب میده، دلم میخواد بنویسم از همه چیزایی که این روزا تو ذهن و زندگیم میگذره. اینجا نمیشه. شاید یه جای دیگه باز کردم و همه رو نوشتم.
یه راه داره گذر از این حس خشم و تنفر و عصبانیت. از این حس قربانی بودن. بزرگتر بشی . و خوشحال تر بشی. تو بزرگ بشی اون چیزا و اون آدما کوچیک میشن برات.
It’s not because I haven’t done anything important in my life
It’s because I’m losing it all
مگه مردها از مردانگیشون برای پیشبرد کارها استفاده نمیکنن؟
چرا وقتی زنها از زنانگیشون استفاده کنن میشه غلط؟!
اگه مردی از تن صداش بهره میبره که مدیر بودن خودش رو ثابت کنه هیچ غلط نیست که زنی برای رسیدن به هدفش سر کار عشوه گری کنه.
All I wanted was to be good
To do everything in truth
You bloody mother fucking asshole
یه میل شدید پنهانی به اشتباه کردن در من وجود داره که هی همیشه از همه طرف مهار شده. واسه همینه گاهی میزنه به سرم برم خودمو غرق کنم، یه جوری همه اشتباه های نکرده ام رو یکجا کنم.
من کلی تو زندگیم اشتباه کردم نه که نکرده باشم. اما اشتباه آگاهانه نه. به ندرت اشتباه آگاهانه کردم. یعنی وقتی اشتباه کردم که عقلم نرسیده.و در لحظه فکر میکردم کارم درسته. اما یه مدل اشتباه ها هست که تو میدونی داری غلط میکنی اما میکنی چون … نمیدونم چرا. نمیدونم چی میشه که بعضیا استاد این مدل اشتباه کردنن شاید وسوسه درونشون قویه یا اونا در برابر وسوسه ضعیفن. من این مدل اشتباه رو واقعا خیلی کم کردم. چون با اجازه حاجیتون پی اچ دی کنترل نفس داره. همین این در من تبدیل شده به یه معظل.
رفیق ناباب میطلبیم.
I would have fallen for you
I would have run away with you
I would have broken the box
If you were true
If there was not a mirror always on your eyes, to make you see only you
If you’re not fooling me then don’t fool yourself my friend
نمیدونم چرا هرچی مینویسم میذارم تو چرکنویس. اینم نمیدونم منتشر میشه یا نه.
امروزم دریا بودم. همون ساحل همیشگی. اگر میتونستم هر روز برم دریا و آفتاب بگیرم میرفتم واقعا. فکر نکنم هرگز خسته بشم. این حال بعدشم خوبه ، میای دوش میگیری لوسیون میزنی و مثل جنازه می افتی. تازه خیلی هم تو آب نبودم.
نمیخوام به چیزای دیگه فکر کنم.
نه تنها علاقه ام به مشروب برگشته، بلکه احساس نیاز دارم. یعنی این دومی جدیده. یکم برا خودم میترسم. خوشبختانه من همیشه بلد بودم جلو خودمو بگیرم . ولی از یه طرفی دارم از نظر روانی به سمت «به تخمم دنیا و مافیها» کشیده میشم با یه شتاب خوبی. و خب نه که بخوام از الکل به عنوان کاتالیزور استفاده کنم بلکه قضیه اینه که عواقب اینه مصرف مشروبم زیاد بشه داره میره سمت چپ.
حالا اون همه چیز خوب نوشتم گذاشتم تو چرکنویس، این بی تربیتی رو منتشر میکنم.
دیشب خواب ف رو دیدم. بغل کرده بود منو و خوب و خوش بودیم حرف میزدیم و نوازشم میکرد. دیدی وقتی صبح از خواب خوشی پامیشی واقعیت تو صورتت تف میشه چه حال بدیه؟ اما چشمامو که باز کردم و فهمیدم خواب بوده هیچ ناراحت نشدم. حالم هنوز خوب بود. اینجوری بودم که خوابشم خوب بود. من عاشقش نشده بودم ولی از تموم شدنش خیلی ناراحت شدم. ناراحت هستم. حتی نمیدونم که اصلا چقدر برای من خوب بود. ولی اشتباه کردم اشتباه کردیم . من شاید بیشتر. واقعا امیدوارم خوب و خوش باشه و یه آدم خیلی خوب سرراهش بیاد. چون دیگه امیدوار نیستم به من برگرده.
بعضی وقتا تو زندگیم دقیقا بدترینش بدترین چیزی که میتونستم تصور کنم پیش اومده. و همین به شدت باعث تعجبم شده چون نرمالش اینه که نه اون خیلی خوبه بشه نه اون افتضاحه. به این میگن تودهنی خوردن از زندگی.
چطور میشه یه آدم اینهمه قوی باشه ؟ به طور کلی میگم. نه که خودمو بخوام برا شما دوتا سه تا خواننده احتمالا گذری چیز خاصی تصویر کنم. خدا مگه ما رو از چی خلق کرده که انقد میتونیم؟ چطور من هنوز سرپام؟ مگه روح من از چیه؟
این روزا یادم نمیرن.
این روزا با این قیافه فریبنده شون. با تموم زهری که تو دلشونه،
آدم هایی که نبودن. میدونی نبودن آدما بیشتر از بودنشون فراموش نشدنیه؟
خیلی خیلی یه زن باید خوش شانس باشه که بدون ترس بتونه به مرد تو زندگیش مستقیم بگه خیلی خوش شانسه که اونو داره.