نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

من اگه تسلیم شدنی بودم کونمو میذاشتم تو خونه بابام همون ایران میموندم و بدبختیم رو گردن این و اون مینداختم و ایراد از زندگی این و اون میگرفتم. 

من دریدم کون خودمو تا اینجا رسیدم. برای خیلیا هیچی هم نیست. خیلیا خب پاشون تو کفش من نبوده. ولی این نقطه ای نیست که من بخوام جا بزنم. 

اگه درد منو کسی نمیفهمه به درک. اگه تا ماتحت تنهام به درک. این منم اینم شرایط منه. و من اینجا نمی بازم. 

شاید روزی ببازم اینجوری نه. اینجا نه. 


یه پناهنده ی ترسیده ی تنهام اما، پشتِ مرز تن تو تا به ابد می مونم

شاهین نجفی عشق رو خوب فهمیده وقتی میگه: 

اگه فردایی باشه من با تو میسازم

بُرد من وقتیه که به تو میبازم


اندر مهمات شنبه صبح

اگه یه مردی دارید که جمعه شب (همون پنج شنبه شب خودمون تو ایران) باهاش می کنید بیرون میرید می نوشید می‌گید می خندید به قول امام ره دلخوش به این مقدار نباشید! همه مردا  از خدا میخوان همه اینکارارو براتون بکنن جمعه شبا. 

اگه یه مردی دارید که شنبه صبح (همون جمعه صبح خودمون) باهاتون صبحانه میخوره پرده وصل میکنه از تصمیم ها و گرفتاری هاش باهاتون میگه بساط کباب ناهار و جور میکنه به گل و باغچه رسیدگی میکنه، اونوقت برنده اید و دلتون رو هرچقدر خواستید خوش کنید. 

April

نگران بهار و تابستان نباش دختر. 

گرما توی دستهای کسی است که شانه های تو را میجوید. و توی دل تو، وقتی کنار تو میماند. 

نگران فصل ها نباش دختر . 

فصل ها می آیند و میروند. اعتبار فصل به کسی است که میماند. 


ترک و عادت و عمل و : درد

ترک کردن برای کسی که ترکش خوبه اگه از سر مشغله نباشه فایده نداره هیچ شاید منجر به عادت بدتر دیگه ای بشه. مثال عرض میکنم ! 

من یوتیوب رو به مدت یک ماه ترک کردم به امید اینکه گوشی از دستم بیفته نتیجه این شد که دوهفته بیشتره که تو سایت های خرید آنلاینم و این بار نه فقط وقتم که پولمم دارم خرج میکنم. و اگه گوشی رو خاموش کتم خدا داند به چه کار میفتم. از این رو ترک برای عده ای که تو ترک خوبن جواب نمیده. چون همیشه باید به اون جا سخته بزنی. عرض میکنم ! 

اصولا ما دو دسته ایم یه عده اراده ترک داریم اراده عمل نداریم. یه عده اراده عمل داریم اراده ترک نداریم. منی که تو دسته اولم اگه واسه بهترشدن اوضام از نقطه قوتم شروع کنم به جای خاصی نمیرسم. نهایتا بیکار لش میکنم رو میل و خیالپردازی میکنم. باید به جا سخته بزنم یعنی چی؟ یعنی جای ترک عمل کنم. اگه بتونم زور کنم خودم رو به عادت های جدید اونوقت گوشی خودبخود جایگزین میشه. و اینجوری واقعا بهبودی حاصل میشه.

و تویی که تو عمل خوبی و تو ترک نه، مثلا میخوای سیگار رو بذاری کنار، عادت جدید برا خودت بذاری و‌توش موفق هم بشی احتمالا منجر به ترک سیگارت نمیشه، چه میدونم شروع کنی نقاشی کشیدن. احتمالا نقاشی و سیگار رو باهم میکشی و از قبل هم بیشتر. تو باید به جا سخته بزنی. یعنی نکشیدن و آگاه بودن به اینکه همینه که هست باید هزاران کار قبلی که شروع کردی و بی سیگار تموم کنی. و این بی سیگار رو باید دردشو بکشی. 

خلاصه من یه چیزیو فهمیدم هر چی سخت تره تمایل داره به اینکه درست تره. 

… حالا اگه مثل منید یعنی بهتون بگن نخور نکش نکن بشین همه رو راحت انجام میدید و دردتون هم نمیاد باید خدمتتون عارض ! بشم که شما باید کوانتومتون رو بجنبونید. باید پاشید فکر کنید چه مشغله ای باید برا خودتون جور کنید. و باید دردش رو بکشید اصلا تا دردت نیاد یعنی نشده. 


فقط برای خودت

آخرین روز هفته و سنگ شدم. واقعا نمیخوام از جام تکون بخورم. لباس پوشیده بدون جوراب لش کردم رو‌مبل. و امروز نمیخوام هیچی با خودم ببرم سر کار. 

خسته شدم هر روز فکر تغذیه روز و ناهار و تیکت باش. میخوام آزاد باشم. میخوام به هیچ کس هیچ جا هیچ چیز وابستگی نداشته باشم. 

از اسارتی به اسارت دیگه کوچ کردم. شاید از بزرگ‌تری به کوچکتری. از امن تری اما به ناامن تری. 

اگرچه پارادوکسی توی این هست. چون وقتی از ناامنی فرار میکنی اسارت آغوشش رو باز میکنه . و در عین حال مفهوم آزادی توی دل خودش امنیت رو داره. فقط وقتی میتونی بگی کاملا آزادی که دغدغه ناامنی نداشته باشی.

به چیزایی که توشون خیلی خوبی فکر کن. شیوه و نگرشت تو این چیزا چجوریه. 


No me

باز یه ذره از موهامو کوتاه کردم .نه خیلی . مثل بقیه امورم… تدریجی و بی هیاهو. نمیخوام بگم دیگه برای انقلاب ها جوون نیستم. فقط اینکه زیاد کشیدم زیاد متحمل شدم زیاد دوپاره شدم و دیگه لااقل تا یه مدتی نمیتونم… این آرامش نسبی رو دوست دارم برای همین خیلی کنار اومدم… ولی نمیشه اینجور هم تکون نخورم دیگه. یا از سر مدارا خودمو فراموش کنم. 

موهام رو هم  این دیگه آخرین بار بود. میذارم باز برسه به کمرم.


ای غم مرا تا کجا میبری 

بی تفاوت بودن کافی نیست.

باید دوست بداری… 

خاک تو چوکش باید دوست بداری! 

یه زمانی به نظرم کیوت و معصومانه میومد وقتی کسی try to fit in می‌کرد ! کسی رو میدیدم که سعی میکنه فقط محض ارتباط گرفتن با بقیه زور بزنه… حقیقتا الان به نظرم واقعا مشمئز کننده میاد. اونایی که زور مثبت میزنن مثلا سعی میکنن چیز قشنگی بگن ، یه کاری کنن  که دوسشون داشته باشی معمولا همونایی  ان که دروغم میگن زیرآبم میزنن و بسته به مقدار نیازشون عوضی بازی های دیگه که در نهایت خودشون اون آدم خوبه به نظر برسن. 

من ترجیحم اینه از همه این کثافتا به دور باشم. گور پدر fit in شدن و دوست داشته شدن ، هیچ نیازی بهش ندارم خوشبختانه یا بدبختانه. 

سالهاست دیگر که دنبال کلمه ها نمیگردم. 

قصه هام نگفته میگذرند. نخوانده می‌روند. 

چند وقت پیش یه خواب دیدم. یه جور تجلی. یه معرفتی بهم ظهور کرد که میگفت‌چرا واسه این چیزای مسخره خودتو پاره پوره میکنی. همش بازیه. الکیه. 


میگم دیگه شجاعت و‌جنگ و فلان بسه.

حالا آرامش و شادی و لذت

خواستن و خستگی

یک و نیم ظهره و گشنه افتادم رو مبل. تازه از خرید برگشتم و حال ندارم حتی بردارم بذارمشون تو یخچال. قراره عصری میم بیاد که بصحبتیم. حس میکنم یه ستون های نامرئی که هردومون از جنسشون خبر داریم رابطه ما رو نگه داشتن. یه جور توافق های ناگفته. حالا ما هی میزنیم در و پنجره میشکونیم. ممکنه یه روزی هم برسه که تموم در و پنجره ها سالم و خوشگل سر جاشون باشن و اون ستون ها بریزن. 

حال ندارم برم حتی دوش بگیرم. دلم واسه خونه مون تو ایران تنگ شده. برای بوی لباسای مامانم. برای حیاط شکسته و پیرمون. برای بعدازظهرایی که هیچکس خونه نبود. من اصلا آمادگی بزرگ شدن نداشتم وقتی بزرگ شدم. من هنوز گیج و گنگ بودم که پرت شدم تو دنیای بالغ بودن. 

دلم برای صدای ماشین بابام که می‌رسید دم خونه تنگ شده و من ته دلم خوشحال میشدم بدون اینکه حتی ذره ای بروز بدم. برای اون چهره خسته اش. 

دلم برای مادربزرگم تنگ شده که دیگه نیست. که نمیخوام باور کنم اگه یه روزی برم ایران دیگه نمیتونم ببینمش. 

هی یکی تو سرم می‌خواد پاشه و درست کنه … هی یکی تو تنم خسته است.