نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

آنم آرزوست

یه روزی آرزوم این بود بیام کنار دریا زندگی کنم. تصور میکردم دریا جایی برای آروم بودنه. 

حالا عکس خونه های تو کوهستان رو میبینم و فکر میکنم واو بری اینجا دور از بدبختی این روزا  زندگی کنی. 

خلاصه که به خونه و دریا و کوه نیست. میگن از درونت باید بیاد . اینکه از درونت باید بیاد رو من کاری باهاش ندارم و درست و غلطش رو زیر سوال نمیبرم. اما توی سطوح دم دستی در واقع مهم‌ترین چیز برای اعصاب راحت اینه که کاری رو بکنی و به اندازه ای  بکنی که دوستش داری و ازش درآمدی داشته باشی که هیچگونه نگرانی دخل و خرج نداشته باشی و کنار آدم‌هایی باشی و با کسایی معاشرت داشته باشی که باهاشون هماهنگ و خوب و خوشی. از نظر من این یه خلاصه درسته. حالا وقتی این چیزا نیستن و میگن باید عارف و صوفی بشی و از درونت فلان باشی یه بحث جداست که منکرش هم نیستم. 


تمرین چیز عجیبی است

عامو باید تمرین کنی :(

خاک تو سری ها

آدم جوگیر نسبت به بقیه آدما دیدید تا حالا؟ یعنی طرف در کل نسبت به مسائل حالا شاید خیلی جوگیر نباشه. به شکل خیلی مزخرفی نسبت به آدم‌ها اینجوره. یعنی اگه یکیو ببینه که یه ذره ازش تعریف میشه یا به هر دلیلی بقیه بهش سر موضوع خاصی توجه میکنن، این میره خودشو میندازه اون وسط شرحه شرحه میکنه تا توجه شخص مورد توجه رو بگیره. 

این چندش ترین نوع آدم جوگیره. 

خدا نصیب نکنه یکی از این آدم‌ها از بخت بد جز نزدیکانتون باشن. باخت میدید اونم چه باختایی. 

تپلویم تپلو

یه چیز باورنکردنی در مورد خودم برام اینه که نمه نمه دارم وارد دسته تپلی ها میشم! دارم برمیگردم به دوره ابتداییم. من هرگز تو زندگیم اضافه وزن نداشتم. فقط بچگیام لپ داشتم و ازین بچه کمی تپلی ها بودم. تو راهنمایی و دبیرستان لاغر شدم و تو دانشگاه خیلی لاغر بودم ، بعدم ورزش رو شروع کردم و کلا وزن و هیکلم همیشه خوب و متمایل به لاغر بود تا همین دو سه سال پیش. که دیگه نمیشه بگی لاغرم. معمولی شدم. ولی حس میکنم رسما دارم تپل میشم همینجور که میگذره. ورزش نمیکنم تحرکم صفره و منی که لب به شیرینی نمیزدم روزی رو بدون شیرینی سر نمیکنم. طبیعیه خب. 

اما دلم تنگ شده برای لاغری. فقط لاغری هم نه. دلم می‌خواد هیکل ورزشی بزنم. شکم خط دار. 

به امید خدا از فردا دیگه بمیرم هم شیرینی نمیخرم و از دست کسی هم قبول نمیکنم. یا اگه کردم قایم میکنم نمیخورم. این اولین قدم. در کنارش  کربوهیدرات ها رو کم میکنم. و خب سخت ماجرا: ورزش میکنم… این روش من در تمام زندگیم بوده و همیشه جواب داده. 

Quote

Take another walk out of your fake worldPlease put all the drugs out of your handYou'll see that you can breathe without no back upSo much stuff you got to understand
For every step in any walkAny town of any thoughtI'll be your guide
For every street of any sceneAny place you've never beenI'll be your guide

حالا دنیا نخواد بچرخه بگه این یه رقمو نچشیدی بیا نشونت بدم!

قلیه ماهی درست کردم. مدل خودم با تن ماهی. دست‌پخت همه برای خودشون خوبه چون قلق خودشونو بلدن؟ یا واقعا اشپزیم انقد خوبه؟ 

امروز رو به گا ندادم با اینکه یه خط در میون تو سوشالم و خیلی هم روبراه نیستم. 

دیروز تو تایگر (ازین مغازه ها که چیزای جینگولی داره) یه دختره یه تراش بزرگ اشپزخونه رو برداشت (ظاهرا هویچ رو مثل مداد توش میکردن ) به پارتنرش  با ذوق نشون داد و گفت عه ازینا… پسره با یه لحن بدی کفت چه چیزای مزخرفی… یه لحظه فکر کردم من با خیلی گیر و گورا تو رابطه ها ساختم ولی با یکی مثل این عمرا یه لحظه هم نمیتونم بمونم! بی ذوق بدبخت! 


بی ژلوفن

حس الانم مثل اون یکی دو دقیقه تموم شدن دردای پریودمه تو اون دوره ای که دو سه ساعت خیلی وحشتناک طول میکشیدن. بعد از دو سه ساعت شکنجه (بی اغراق) گریه و ناله و چنگ زدن به دیوار و کف زمین، تو یکی دو دقیقه درد آروم می‌شد. دقایق عجیبی بودن. میدونستی درد دیگه نیست اما هنوز اعتماد نداشتی، هنوز حتی حال خوبی هم نداشتی چون چیزی که از سر گذرونده بودی حقت نبود و رو زبونت نمیچرخید بگی شکر. فقط میخواستی اون بی دردی رو حس کنی تا بهش خو بگیری و خاطره درد رو مثل یه تیکه اشغال کثیف با کمترین تماس بندازی دور. حال نداشتی پاشی سرخوشانه زندگی رو جشن بگیری. دلت میخواست بخوابی و فراموش کنی.  

یه همچین حسی دارم. 


کی فکرش رو میکرد دریا اینهمه بیرحم باشه


دلم می‌خواد برم دور بشم و تمام زندگی  این دو سال رو کامل فراموش کنم. انگار اصلا اتفاق نیفتاده. 



آقای «چَه کسی بی؟ کَرکسی بی» مُرد. 


کان ناظر نهانی بر منظر است امشب

این نه دوپامینه نه سروتونین

این تویی این تویی این تویی

یه جایی پیش تو هست که آزادم که مستقل و بی نیازم که خوبم که کاملم که هیچی مهم نیست

من و‌موهام‌ با هم بخشوده شدیم. 

و‌حالا تصمیم‌ نهاییم اینه که بلند شن تا سر کون. نه کوتاه تا گردن. 

و خب مراقبت خیلی بیشتری از قبل میکنم. 

ذهنم می‌خواد بفهمه. و نتیجه گیریش اینه که جای سعی کردن برای بهتر شدن شروع کرده به پذیرفتن و رها کردن. 

ولی من میگم‌که یه چیزی ورای ایناست. پای یه دعایی یه حسی به معجزه ای یه عشقی در کاره. 

یا شاید همش یکیه؟ از هم جدا نیست. 



آنچه تجربه به شما نمیگوید

گاهی یه تصویر بهت میگه چی میخوای، چی دوست داری باشی، چجوری دوست داری زندگی کنی. 

قلبم باز درد میکنه. ناخن هام بالاخره بعد از صبر بسیار به مرحله خیلی قشنگ شدن نزدیک شدن. ایشالا بمونن واسم و به چیزی گیر نکنن برخورد نکنن زیر چاقو و لای پاشنه کفش نرن. ناخن خوشگل کردن رو تو یه دوره ای با یه پسره فلان بهمان شده یاد گرفتم. فقط این یه خوبی رو داشت. چون به دست و ناخن اهمیت میداد منم حساس شده بودم و بعدا چون خودم خیلی خوشم اومده بود باهام موند دیگه. شما از بی خاصیت ترین اکس هاتون چه چیز خوبی براتون مونده؟ 

اون تصویری که گفتم رو امروز خودم کشیدم. 

خودم رو یه جورایی  سپردم. یعنی دست از تلاش برداشتم. تلاش واسه تلاش نکردن !  تو حالت متلاشی بی تلاشی هستم… مثلا گاهی واقفم به اینکه کارم سمی و غلطه ولی میگم من کی باشم که بخوام حالا سمی نباشم. متلاشی بی تلاشی رو متوجه میشید؟

گاهی فقط میتونی بخش خیلی کوچیکی‌ از اون تصویر رو‌ زندگی‌ کنی. و خب تجربه ثابت کرده که بهتره «دلخوش به همین مقدار باشید!»


مهم نیست بمیری و هیچ کار نکرده باشی. واقعا مهم نیست. 

Self destructive love

من بنتون فریزر رو دوست داشتم چون قوی بود بالغ بود به خودش تسلط داشت صادق بود قابل اعتماد بود محترم بود باادب بود و میدونست چی می‌خواد. 

سوای همه جذابیت های فیزیکیش.