نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

نوشته های بی‌ ملاحظه

هم سابق هم فعلی

شعر

که زیستن تهی از عشق برزخی است عظیم

که زندگی است به نام ار چه بدتر از عدم است


حسین منزوی

که یه ستاره


به جای میوه‌اش سر یه شاخه‌اش بشه آویزون


dialogo

- non posso passare 

- son cazzi tuoi, perché non hai coglione di confrontarti con la gente 


It’s not the wall but what’s behind it

بای د وی این یارو خوشگله (نمی‌دونم خوشگله یا نه ندیدم یارو رو)  که اون آهنگه take me to church  رو خونده بود یه آهنگ جدید خونده گفتم از دست ندید. اسم آهنگه Nina cried power ه . بد نیست. مخصوصا اگه موقع شنیدنش تو نور ضعیف یه چراغ چپ و چول شده وسط دل یه شنبه شب پاییزی به چشمای  مشکی و درشت خودتون تو شیشه ی یه پنجره ی بزرگ خیره بشید! یا چه میدونم موقع شنیدنش هر کار مسخره دیگه ای تو حال مسخره ی خودتون تو خلوت مسخره ی خودتون در حال انجام دادن باشید و هر آدم مسخره‌ای هم باشید. خوبه به هرحال و بد نیست.


Whenever you need a home 

تا دیگر بار بتواند که برخیزد

از کسی نمی پرسند

چه هنگام می تواند خدانگهدار بگوید

از عادات انسانی اش نمی پرسند 

از خویشتنش نمی پرسند

...

مارگوت بیگل- ترجمه شاملو

فرداست که بر وسعت این بام کشد تن/ آن صبح که از باور چشمان تو دور است


عجیب است که دلم می آید حافظ را نبرم. دلم نمی آید سیمین را نبرم.

*عنوان از سیمین بهبهانی 



آنچه فرا می‌گیرد رهایی از آموخته‌هاست






تائوت چینگ (دائو د جینگ)، لائوتزو


Le tue parole

بیست سالم بود و می‌خواستم حرف‌های این ترانه رو توی مخ خودم فرو کنم. می‌خواستم فقط باهاش لب نزنم. می‌خواستم باورش کنم خودش بشم. 

می‌خونه:

Non è giusto che una donna / per paura di sbagliare /  non si possa innamorare /  si deve accontentare/  di una storia sempre uguale

*انصاف نیست که یه زن

از ترس اشتباه کردن

نتونه عشق بورزه

مجبور باشه همیشه به داستانی تکراری تن بده


عنوان اسم ترانه است و خواننده‌اش هم Andrea Bocelli ست.


حافظ

میگه:

قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود

ورنه هیچ از دل بی‌رحم تو تقصیر نبود

آخه جز حافظ کی میتونه انقد قشنگ جواب رد بده؟ آدم دلش می‌خواد لپشو بکشه بگه اشکال نداره میرم یکی دیگه رو می‌کُشم تو حیفی!

صبوحی

از جزوهٔ دوست‌داشتنیم عکس گرفتم. صفحه به صفحه. خسته شدم اون آخراش و اومدم صفحه‌های آخرو بی‌خیال شم. اما نمی‌شد که جزوه دم‌بریده بمونه. 

آخرین  عکس ارزید به آخرین صفحه که  اون گوشهٔ بالاش نوشته بودم:


به پرواز شک کرده بودم

به هنگامی که شانه‌هایم 

از توان سنگین بال 

خمیده بود


حتی بدکار نیستند، فقط سست‌اند





دن ژوان در جهنم، جرج برنارد شاو


وقتی کائنات طرف منه!

دیشب یه کره‌خری به خوابم اومد و گفت: تو همش انتخاب‌های غلط می‌کنی! نمی‌دونم شاید کره‌خر نبود اصلاً خر نبود یا کره نبود. چون من ندیدمش و فقط یه صدا بود. برای همینم صبح که چشامو باز کردم وحشت کرده بودم، انگار صداها مثلاً قوی‌تر یا واقعی‌تر از تصویرا باشن. خلاصه ما از  صبح تا حالا در درون هی به خود پیچیدیم و تکرار کردیم: غلط کرده. خودش غلط کرده. هفت جدش غلط کرده. کره‌خر!

تا الان که این تیکه از سریال Person of interest رو نسبتاً تصادفی دیدم:



(Playing chess)

Each possible move represents a different game

A different universe in which you make a better move

By the second move, there are 72,084 possible games. By the third, 9 million. By the fourth 318 million. there are more possible games of chess than there are atoms in the universe. No one could possibly predict them all, even you. Which means that that first move can be terrifying. It's the furthest point from the end of the game, there's a virtually infinite sea of possibilities between you and the other side. But it also means that if you make a mistake, there's a nearly infinite amount of ways to fix it


So you should simply relax and play



Siddhartha

What could I say to you that would be of value, except that perhaps you seek too much, that as a result of your seeking you cannot find.





عکس رو از تیتراژ بیگ بنگ تئوری اسکرین شات گرفتم.